معنی شگرد و روش

حل جدول

شگرد و روش

فن


شگرد

تکنیک

فن

لم

طرز کار

فرهنگ عمید

شگرد

روش، طریقه، فن و طرز عمل،

لغت نامه دهخدا

شگرد

شگرد. [ش ِ گ َ / گ ِ] (اِ) در خراسان به معنی دفعه و نوبت است. (از یادداشت مؤلف). || به معنی طرح کار هم هست: شگرد کارش را کشید. (یادداشت مؤلف). روش کار و فنی است که بیش از هر فن دیگر زیرچاق انسان باشد، چنانکه گویند: فلان پهلوان در کشتی شگردش کنده کشیدن یا لنگ بستن است. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده). || تمرین.


روش

روش. [رَ وِ] (اِمص) طرز. (از برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طریقه. (آنندراج). قاعده و قانون. (برهان) (ناظم الاطباء). راه. هنجار. شیوه. اسلوب. وَتیرَه. نَسَق. منوال. سبک. طریق. گونه. سنت. نَمَط. رسم و آیین. نهج. قاعده:
چو یزدان چنین راند اندر بوش
بدین گونه پیش آوریدم روش.
فردوسی.
تو این را دروغ و فسانه مدان
بیک سان روش در زمانه مدان.
فردوسی.
بجای آوردی به روش سلف صالح خود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308).
واقف گردان او را در آنچه جسته ای آنرا... و مستقیم بودن خود را بر ستوده تر روشها در طاعت او. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314).
چون به نسبت روش خواجه و درویشان آن جمعهیچ محل اعتراض نیافتند سخنان بیرون از جاده بسیار گفتند. (انیس الطالبین ص 189). میانه رفتن و روش صالح یک جزو است از 24 جزو پیغامبری. (انیس الطالبین ص 12).
خاقانی بلند سخن در جهان منم
کآزادی از جهان روش حکمت من است.
خاقانی.
از طپش عشق تو در روش مدح شاه
خاطر خاقانی است سحرحلال آفرین.
خاقانی.
در روش مدح تو خاطر خاقانی است
موی معانی شکاف روی معالی نگار.
خاقانی.
همه روز این شگرفی بود کارش
همه عمر این روش بود اختیارش.
نظامی.
وزآن بیمایگان را مایه بخشیم
روان را زین روش پیرایه بخشیم.
نظامی (خسرو و شیرین ص 431).
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی.
حافظ.
تو بندگی چوگدایان بشرطمزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند.
حافظ.
کینه جویی روش احسان نیست
هرکه احسان نکند انسان نیست.
جامی.
- روش احمد داشتن، پیروی و اطاعت پیغمبر آخرالزمان را کردن. (ناظم الاطباء).
- نیکوروش، آنکه شیوه و راه و رسم پسندیده داشته باشد:
تو نیکوروش باش تا بدسگال
به نقض تو گفتن نیابد مجال.
سعدی.
|| راه رفتن. (برهان). حرکت و آمدوشد. (ناظم الاطباء). رفتار. مَشْی. رفتن. علم رفتن:
که هرچیز کو آفرید از بوش
بدان سو کشد بندگان را روش.
فردوسی.
هرآن چیز کو خواست اندر بوش
به آن است چرخ روان را روش.
فردوسی.
همیشه تا به روش ماه تیزتر ز زحل
همیشه تا به شرف نور پیشتر ز ظلام.
فرخی.
روش دارد ستاره بآسمان بر
همیدون مهر دارد تن بجان بر.
(ویس و رامین).
خاقانی آن کسان که طریق تو می روند
زاغند و زاغ را روش کبک آرزوست.
خاقانی.
نجویند کین تازه دارند مهر
مگر کز روش بازماند سپهر.
نظامی.
کاین روش از راه قضا دور دار
چون تو قضا را بجوی صدهزار.
نظامی.
پای طلب از روش فروماند
می بینم و چاره نیست الاک.
سعدی.
من آدمی بچنین قد و شکل و خوی و روش
ندیده ام مگر این شیوه از پری آموخت.
سعدی.
مکن اندر روش قدمها سست
تا بیاری سبوز آب درست.
اوحدی.
زاغی روش کبک دری می آموخت
آن دست نداد و راه خود رفت ز دست.
؟ (از امثال و حکم).
- شکم روش، اسهال. (ناظم الاطباء).
|| خرامیدن و درگذشتن. (از برهان قاطع). طرز و رسم خرامیدن. (ناظم الاطباء):
در این روش که تویی گر به مرده برگذری
عجب نباشد اگر نعره آید از کفنش.
سعدی.
در این روش که تویی پیش هرکه بازآیی
گرش به تیغ زنی روی باز پس نکند.
سعدی.
|| سبقت گرفتن. (برهان قاطع) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی). || قضا. (یادداشت مؤلف):
نگردد به کام تو هرگز روش
روش دیگر و تو بدیگر منش.
ابوشکور.
|| مثل و مانند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر). || (اِ) راهرو میان باغ. (برهان قاطع) (از آنندراج). خیابان. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی). معبر. (ناظم الاطباء):
چمنهای آنرا ز نزهت ریاحین
روشهای آنرا ز خوبی صنوبر.
ازرقی (از آنندراج).

روش. [رَ / رُو] (اِ) در تداول محلی گناباد بر رشته یا نخ طناب مانندی اطلاق کنند که آنرا از پارچه جدا سازند. چنانکه گویند: پارچه یا جامه را روش روش کرد.

روش. (ص) مخفف روشن باشد که از روشنائی است چنانکه گویند «چشم شما روش ». (برهان قاطع). مخفف روشن. چنانکه گویند چش روشی یعنی چشم روشن. (آنندراج). || (حامص) روشنایی: «فرخت بادا روش خنیده گرشاسب هوش ».
(از فرهنگ فارسی معین).
|| صاحب برهان قاطع و فرهنگهای دیگر یکی از معانی این لغت را تندخوی و بد خلق ضبط کرده اند و لیکن باین معنی مصحف زوش با زای معجمه است. (یادداشت مؤلف). رجوع به زوش شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

شگرد

روش، طریقه

فرهنگ معین

شگرد

(ش گِ) (اِ.) روش، راه، طریقه، طرز.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

شگرد

فند

مترادف و متضاد زبان فارسی

شگرد

تدبیر، حقه، فن، فند، لم

فارسی به انگلیسی

شگرد

Device, Gamesmanship, Maneuver, Manoeuvre, Method, Science, Technique, Technology, Way

معادل ابجد

شگرد و روش

1036

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری